-->-->-->
-->-->-->
-->-->-->
مكانات سايت
-->-->-->
هیچکس با من نیست !… مانده ام تا به چه اندیشه کنم… مانده ام در قفس تنهایی… در قفس میخوانم… چه غریبانه شبی ست… شب تنهایی من!… سهراب : گفتی چشمها را باید شست ! شستم ولی….. گفتی جور دیگر باید دید! دیدم ولی….. گفتی زبر باران باید رفت رفتم ولی….. او نه چشم های خیس و شسته ام را نه نگاه دیگرم را هیچکدام را ندید فقط در زیر باران با طعنه ای خندید و گفت : دیوانه باران زده
برچسب : نویسنده : جاوید... javid47 بازدید : 289